داستانچه

در قهوه‌خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در اینستاگرام ملاقات کنید. فکر کردم در کجای دنیا می‌شود اینچنین املت خوشمزه‌ای پیدا کرد که فروشنده‌اش هم تا این حد به روز باشد؟ چون من تا حدی دنیا دیده هستم، به تجربه می‌گویم هیچ‌جا…

هنگام برگشتن خانمی با ظاهری زیبا و مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر باکلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت. وقتی گفتیم به شما نمی‌آید گل بفروشید، با کلامی تکان‌دهنده گفت: بی‌کس هستم، اما ناکس نیستم. زندگی را باید با شرافت گذراند.

کجای دنیا می‌توان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گل‌فروش یافت؟

به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است. به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیف پولم همراهم نیست. گفتم ببخشید پول نیاوردم، می‌روم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه‌دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما را ندارد ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.

تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟ تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت:
چه عجله‌ای بود؟

شب در حالیکه با لپ‌تاپ کار می‌کردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه‌های خاطره‌انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده‌ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص می‌نواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط به‌خاطر این ملودی قشنگی که می‌زنید
با رضایت پولی به او داد و رفت. حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.

در کجای دنیا کسی می‌تواند در کوچه‌ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده‌ام.

می‌توان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی باوقار گل بفروشد؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند؟
چرا باید نوازنده‌ای ماهر در کوچه بنوازد؟
و از این دست نگاه‌های منفی که خیلی‌ها دارند.
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاه‌های منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا می‌کند؟
من هر چه را دیدم مثبت می‌دیدم.

بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده‌ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی‌بیند و ذهن ما درک نمی‌کند.

مثلا آدمها را به دو گروه “باکلاس” و” بی‌کلاس” تقسیم کرده‌ایم!
ماکسیما، لكسوس و بنز با کلاس و پیکان و پراید بی‌کلاسند!

حالا در جاده‌ای گیرکنید، به هردلیل، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین…امتحان کنید
حتی یک ماکسیما و لكسوس و بنز به‌خاطر کمک به شما توقف نمی‌کند و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت… کدام باکلاس‌ترند؟

می‌توانید به رخدادهای یک‌روز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد؛ ولی تو مثبت فکر کن……

توسط جعفر بهشتی وکیل پایه یک

تلفن تماس: +989023205638 021-88741789

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید